سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آهای جماعت مادرمو کشتند .....

جمعه 87 خرداد 10 ساعت 1:30 صبح
<

یا فاطمه از تو دل بریدن سخت است
            پا از سر کوی تو کشیدن سخت است 
                         بر زایر تو که از ره دور اید 
                                  برگشتن و قبر تو ندیدن سخت است


هیئت یا عباس (علیه السلام) عشاق المهدی (عجل الله فی فرجه)

به مناسبت شهادت بانوی دو عالم اقامه عزا مینماید :
زمان: 18/3/87 ساعت 10 صبح
مکان:تهرانسر، شهرک پاسداران ، خیابان شهید طالبی ، کوچه 31 غربی ، پلاک 133 منزل برادر فاضلی
مداحان: محسن پالیزدار، محمد یقین پور
سخنران: حجت الاسلام والمسلمین کفیلی


>

نوشته شده توسط : شهید گمنام

با شهدا نجوا نمیکنی؟ [ نظر]


برنامه هفته

جمعه 87 خرداد 10 ساعت 1:19 صبح
<

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

 

 برنامه هفتگی هیئت یا عباس(علیه السلام) عشاق المهدی(عجل الله فی فرجه)

زمان : جمعه 10/3/87  از اذان مغرب و عشا

مکان : میدان گمرک،نرسیده به راه آهن ،سمت چپ، کوچه شهید جنابی

مداح : برادر محسن پالیزدار

 


>

نوشته شده توسط : شهید گمنام

با شهدا نجوا نمیکنی؟ [ نظر]


قصه ی لیلی و مجنون قصه تو و جبهه است

جمعه 87 خرداد 3 ساعت 11:39 عصر
<

                                                                                                       

 بسم رب الشهدا والصدیقین
نوای «نوای محمد نبودی ببینی شهر آزاد گشته»،کیسه های شن که در کنار خیابان چیده شده و ذکر یا الله ، عکسهای شهدا بر دیوار و تابلوهای ایستگاه صلواتی یادآور آن روزهاست .
روز هایی که در دشتهای بستان و هویزه و دشت عباس بودی .
یاد آور تنهایی و غربت امروز دوکوهه است .
قصه ی لیلی و مجنون قصه تو و جبهه است امروز پرنده ها نیز بیتابی میکنند برای سر کشیدن به دشتهای شهامت و شهادت و مردانگی شما.
امروز خاک جنوب منتظر است تا برای تجدید خاطره پا بر آن گذاری و سجاده ات را بر خاک از از لاله اش پهن نمایی میسوزد از دوری تو ، از غم نگرفتن خاکش از اشکهای تو به هنگام دعای کمیل . همرزمان شهیدت همگی بار سفر بستند به سوی معبود و تو ماندی تا کعبه شوی برای مشتاقان .
برادر رزمنده ام ! ای بسیجی آغشته به خون ! ای سنگر ساز بی سنگر ! یاد تو و یاد دلاوریهایت تا ابد بر دفتر خاطرات قلبمان باقی خواهد ماند و بدان که هرچه داریم از توست....

گرامی باد سالروز آزاد سازی خرمشهر

 

 

                                 


>

نوشته شده توسط : شهید گمنام

با شهدا نجوا نمیکنی؟ [ نظر]


مادر ما مادر تمومه عالمه ....

یکشنبه 87 اردیبهشت 29 ساعت 7:33 صبح
<

                                         

السلام علیک یا بنت رسول الله ....

      السلام علیک یا بنت نبی الله ....

          السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیدة...

                السلام علیک ایتها الحورا الانسیه....

 

سلام

دوباره فامطیه اومد

 دوباره ....

نم نم داره صدای سیلی به گوش میرسه یواش یواش داره بوی دود و آتیش از کوچه های مدینه به مشام میرسه

 از بعد اونروز حسن دیگه حرف نمیزنه شبا اشک میریزه خاطراتو مرور میکنه :

تو کوچه...یه نامرد ...یه راهی که بسته .....یه قلبی تو سینه گرفته .....یه دستی که بالا میرفت و... یه صورت .....یه سیلی .....یه دیوار ...یه چادر که خاکی ....یه گریه... یه دستی رو شونه ....یه مادر که ایستاد.... یه راهی که گم شد ....یه ماه کبود و یه رازی تو سینه که مونده....

واااااااااااای مادرم........

امن یجیب المضطر ....

 یاابن الحسن ! متی؟!؟!؟!؟

 نمیدونم چی بنویسم ، اصلا نمی نویسم

                                                       

فقط خواستم برنامه سوم خرداد رو بگم و لباس عزا تن وبمون کنم و برم

برنامه یادواره شهدا و بزرگداشت آزادی خرمشهر در جوار شهدای گمنام تهرانسر :

زمان:سوم خرداد 87 ساعت 9 صبح الی ؟! ما شاءالله

مکان: تهرانسر ، شهرک پاسداران ، پارک گلریز

نوشتن عاقبت با بغض و کینه
    به ضرب میخ در بر روی سینه
              جزای عاشق حیدر همینه

دعامون کنید

یا زهرا(س)

                                                   
>

نوشته شده توسط : شهید گمنام

با شهدا نجوا نمیکنی؟ [ نظر]


یا زینب کبری

یکشنبه 87 اردیبهشت 22 ساعت 11:35 صبح
<

شد حسین کشته ولی هرگز نشد خلع سلاح

             چون علمدارش ،‏سپاهش ،‏ذوالفقارش زینب است ...

السلام علیک یا عقیلة العرب....

سال ششم هجرت بود که تو پا به عرصه وجود گذاشتی ای نفر ششم پنج تن!‏‎

بیش از هر کس، حسین از آمدنت خوشحال شد. دوید به سوی پدر و با خوشحالی فریاد‏‎ ‎کشید‎: ‎‏“پدر ‏جان! پدر جان! خدا یک خواهر به من داده است!”‏‎

زهرای مرضیه گفت:‏‎ ‎‏“علی جان! اسم‏‎ ‎دخترمان را چه بگذاریم؟”‏‎

حضرت مرتضی پاسخ داد‏‎: ‎‏“نامگذاری فرزندانمان شایسته پدر شماست. من سبقت نمی‌گیرم از‎ ‎پیامبر ‏در نامگذاری این دختر‏‎.‎‏”‏‎

پیامبر در سفر بود. وقتی که‏‎ ‎بازگشت، یکراست به خانه زهرا وارد شد، حتی پیش از ستردن گرد و ‏غبار سفر، از دست و‎ ‎پا و صورت و سر‎.

پدر و مادرت گفتند که برای نامگذاری عزیزمان چشم انتظار بازگشت‏‎ ‎شما بوده ایم.‏‎

پیامبر تو را چون جان شیرین، در آغوش فشرد، بر گوشه لبهای‎ ‎خندانت بوسه زد و گفت:‏‎ ‎‏“نامگذاری ‏این عزیز، کار خود خداست.‏‎ ‎من چشم انتظار اسم آسمانی او می‌مانم.”‏‎

بلافاصله جبرئیل‎ ‎آمد و در حالیکه اشک در چشمهایش حلقه زده بود، اسم زینب را برای تو از آسمان ‏آورد،‎ ‎ای زینت پدر! ای درخت زیبای معطر! پیامبر از جبرئیل سؤال کرد که دلیل این غصه و‎ ‎گریه ‏چیست؟‎!

جبرئیل عرضه داشت:‏‎ ‎‏“همه عمر در اندوه این‎ ‎دختر می‌گریم که در همه عمر جز مصیبت و اندوه ‏نخواهد دید‎.‎‏”‏‎

پیامبر گریست. زهرا و علی گریستند. دو برادرت حسن و حسین گریه‎ ‎کردند و تو هم بغض کردی و لب ‏برچیدی.‏‎

همچنانکه اکنون بغض، راه گلویت را بسته‏‎ ‎است و منتظر بهانه ای تا رهایش کنی و قدری آرام بگیری. ‏و این بهانه را حسین چه زود‎ ‎به دست می‌دهد‎.‎

یَا دَهرُ اُفٍ لَکَ مِن خَلیلٍ‎ ‎               کَم لَکَ بِالاشراقِ وَ الأصیلِ‎ ‎

شب دهم‎ ‎محرم باشد، تو بر بالین سجاد، به تیمار نشسته باشی، آسمان سنگینی کند و زمین چون‏‎ ‎جنین، بی تاب در خویش بپیچد، جون غلام ابوذر، در کار تیز کردن شمشیر برادر باشد، و‏‎ ‎برادر در ‏گوشه خیام، زانو در بغل، از فراق بگوید و از دست روزگار بنالد‎.

چه‎ ‎بهانه‌ای بهتر از این برای اینکه تو گریه‌ات را رها کنی و بغض فرو خفته چند ده ساله‏‎ ‎را به دامان این ‏خیمه کوچک بریزی.‏‎

نمی خواهی حسین را از این حال غریب درآوری.‏‎ ‎حالی که چشم به ابدیت دوخته است و غبار ‏لباسش را برای رفتن می‌تکاند. اما چاره نیست.‏‎ ‎بهترین پناه اشکهای تو، همیشه آغوش حسین بوده ‏است و تا هنوز این آغوش گشوده است‎ ‎باید در سایه سار آن پناه گرفت.‏‎

این قصه، قصه اکنون نیست. به طفولیتی برمی‎ ‎گردد که در آغوش هیچ کس ‍ آرام نمی‌گرفتی جز در ‏بغل حسین. و در مقابل حیرت دیگران‏‎ ‎از مادر می‌شنیدی که:‏‎ ‎‏“بی تابی‌اش همه از فراق حسین ‏است. در‏‎ ‎آغوش ‍ حسین، چه جای گریستن؟‎!‎‏”‏‎

اما اکنون فقط این آغوش‎ ‎حسین است که جان می‌دهد برای گریستن و تو آنقدر گریه می‌کنی که از ‏هوش می‌روی و‏‎ ‎حسین را نگران هستی خویش ‍می‌کنی.‏‎

حسین به صورتت آب می‌پاشد و پیشانی ات را‏‎ ‎بوسه گاه لبهای خویش ‍می‌کند. زنده می‌شوی و ‏نوای آرام بخش حسین را با گوش جانت می‌شنوی که:‏‎

آرام باش خواهرم! صبوری کن تمام دلم! مرگ، سرنوشت محتوم اهل زمین‏‎ ‎است. حتی آسمانیان هم ‏می‌میرند. بقا و قرار فقط از آن خداست و جز خدا قرار نیست‎ ‎کسی زنده بماند. اوست که می‌آفریند، ‏می‌میراند و دوباره زنده می‌کند، حیات می‌بخشد‎ ‎و برمی انگیزد‏‎.

جد من که از من برتر بود، زندگی را بدرود گفت. پدرم که از من‏‎ ‎بهتر بود، با دنیا وداع کرد. مادرم و ‏برادرم که از من بهتر بودند، رخت خویش از این‎ ‎ورطه بیرون کشیدند. صبور باید بود، شکیبایی باید ‏ورزید، حلم باید داشت.‏‎..

تو در‎ ‎همان بی خویشی به سخن درمی آیی که:‏‎

برادرم! تنها زیستنم! تو پیامبرم بودی‎ ‎وقتی که جان پیامبر از قفس تن پرکشید. گرمای نفسهای تو ‏جای مهر مادری را پر می‌کرد‎ ‎وقتی که مادرمان با شهادت به عالم غیب پیوند خورد. تو پدر بودی برای ‏من و حضور تو‎ ‎از جنس حضور پدر بود وقتی که پرنده شوم یتیمی برگرد بام خانه مان می‌گشت.‏‎

وقتی‎ ‎که حسن رفت، همگان مرا به حضور تو سر سلامتی می‌دادند. اکنون این تنها تو نیستی که ‏می‌روی، این پیامبر من است که می‌رود، این زهرای من است، این مرتضای من است، این‏‎ ‎مجتبای ‏من است. این جان من است که می‌رود‎.

با رفتن تو گویی همه می‌روند. اکنون‎ ‎عزای یک قبیله بر دوش دل من است، مصیبت تمام این سالها بر ‏پشت من سنگینی می‌کند‎. ‎امروز عزای مامضی تازه می‌شود. که تو بقیة الله منی، تو تنها نشانه ‏همه گذشتگانی و‏‎ ‎تنها پناه همه بازماندگان.‏‎..

حسین اگر بگذارد، حرفهای تو با او تمامی ندارد‏‎. ‎سرت را بر سینه می‌فشارد و داروی تلخ صبر را ‏جرعه جرعه در کامت می‌ریزد‎:

خواهرم!‏‎ ‎روشنی چشمم! گرمی دلم! مبادا بی تابی کنی! مبادا روی بخراشی! مبادا گریبان‏‎ ‎چاک ‏دهی! استواری صبر از استقامت توست. حلم در کلاس تو درس می‌خواند، بردباری در‏‎ ‎محضر تو تلمذ ‏می‌کند، شکیبایی در دستهای تو پرورش می‌یابد و تسلیم و رضا دو کودکند‎ ‎که از دامان تو زاده ‏می‌شوند و جهان پس از تو را سرمشق تعبد می‌دهند‎.

راضی باش‏‎ ‎به رضای خدا که بی رضای تو این کار، ممکن نمی‌شود‎.‎

(آفتاب در حجاب؛ پرتو 2، سید مهدی‎ ‎شجاعی)

میلاد فرخنده عمه ی سادات ،‏ام المصائب ،  عقیله ی بنی هاشم زینب کبری را به ساحت مقدس آقا امام زمان و نائب بر حقش سید علی مبارک باد .

 

                                             زینب ای زهرای بعد از فاطمه ....
>

نوشته شده توسط : شهید گمنام

با شهدا نجوا نمیکنی؟ [ نظر]


<      1   2   3      >

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن